۱۳۹۲-۰۶-۰۱

تو که باشی همه دنیام شبیه آرزوم میشه

از جا می کــَـنی تا بری سر ِ کار ... حال نداری نه که خوابت بیاد ... از خیابون رد می شی که می بینیش ... خوشحال میخوای بری سمتش اما می بینی همراه داره ... یادت میاد دیشت بهت گفت برای یه جلسه ی مهم کاری می ره ... سر جات می ایستی و نگاهش می کنی و امیدواری سنگینی نگاهت رو حس کنه و برگرده سمتت و فقط نگاهت کنه تا جوون بگیری ؛ اما اصلن حواسش نیست ... گوشی رو برمیداری تا بهش زنگ بزنی ؛ می دونی کار درستی نیست ... رفتن ش رو نگاه میکنی ... دور شدن ش رو نگاه میکنی بی اونکه بتونی حرفی بزنی ... رفته و دیگه اثری ازش نیست اما ایستادی و تیکه پاره های خودت رو جمع می کنی و می ری ... به گوشیت نگاه می کنی و می بینی اس داده و حالت رو پرسیده ... جواب می دی صبحی که با تو شروع شه حتما خوبم ... خوبم