۱۳۹۰-۰۹-۰۱

حال ما خوب است ؛ اما تو ...

مدت هاست هر که در احوالپرسی های معمول که می گویند خوبی ؛ جوابم  مرسی  است ... می گویند چطوری باز هم مرسی می‌شوَنــَـد ...
مرسی برای‌ام راه فراری‌ست تا بعدش نپرسند چرا خوب نیستی و چی شده و  چرا و چرا و چرا ...
مرسی را دوست دارم چون نمی گذارد دروغ بگوی‌م که خوب‌م و همه چی عالی است ... راست‌ش را بخواهید فک می کنم حتی اگر بگویم هم خوبم کسی باورش نمی شود 

۱۳۹۰-۰۸-۲۴

آخه واسه توئه لامصب این پَرپَر زدن ...

آخرش یه روز می‌رم زل می زنم تو چشم‌هاش ... اونقدر نزدیک که نفس‌هامون قاطی هم بشن... خوب که نگاهمون به هم خورد ... خوب که منو دید ...  بهش می گم آخه لامذهب گناه این چشم‌ها چی بودن که باید برات اشک بریزن
یه روز حتما می‌رم زل می زنم تو چشم‌هاش

۱۳۹۰-۰۸-۱۰

خوابم یا بیدارم

می آیم اینجا دلم کمی آرام می شود 
نسیم ِ  اینجا ، دارد چیزهایی را تجربه می کند که وقتی همه می شناسندش نمی تواند ... این روزها  حس گم بودن حس قشنگی است برایش