زن که باشی خوب می دانی غمهایت ، پریشانیهایت را بریزی گوشه ای و بروی گوشهی یک سالن آرایش بنشینی و موهایت را کوتاه کنی ، رنگ کنی ...می دانی تغییر برایت بهترین راه حل است؛ خوب می شوی.
می دانی ؛ اما موهایت را آنقدر دوست داری که کوتاهشان نمی کنی ... پریشانی اش را دوست داشتی . تاب اش را ، گاهی سرگرانی اش که نمی خواست آن گونه باشد که تو می خواهی ... لطافت اش را ... اصلا کلی خاطره دارند این موها .
اما این درد لعنتی امان نداد... دردی که نمیگذاشت شانه اش کنی ، مراقبش باشی ؛ از بس که دستت خودش مراقبت می خواهد این روزها