آدمی که من باشم ، با دست ِ کم من ِ این روزها باشم می توانم بیایم اینجا و بنویسم که چقدر دلم برایت تنگ شده ، می توانم اینجا برایت از دلتنگی هایم بگویم و تو را خواستن ها ... اما انگار می میرم اگر زل بزنم توی چشمات و بگویم از دوست داشتن ها و از تو خواستن هایم ... انگار آسمان به زمین می آید گوشی را بردارم و شماره ات را بگیرم و گوشی را برداشتی به خودت بگویم دلم برایت تنگ شده ، همین
دوست ندارم اش ، نه اینکه دلم نخواهد عزیز باشم برای اش... از این ضمیر « م » متنفرم ، انگار زندانی اش می شوم ، انگار دیگر خودم نیستم و باید عزیز اش باشم فقط
این بودن برای کسی را دوست ندارم ... از تعلق و تعهد بیزارم