۱۳۹۰-۰۶-۰۹

دلم از خیلی روزا با کسی نیست


دلت که از همه چی گرفته باشد گاهی دلخوشی هایی هستند تا دلت را دور کند از غصه ها ... برای من که هیچ وقت دور و برم خالی نبوده از آدم های مهربان ،گاهی باید جدا کنم مهربان ترین شان را برای  وقت هایی که هیچ کس نیست  ، برای وقت هایی که می توان  روی اش حساب کرد ...
 این روزها از آن روزهاست که همه چی به هم گره خورده است ، روزهایی که از همه ی آدم های مهربان دور و برت فاصله داری ، روهایی که از درد ِ مادر ناله می کنی و با بقیه دردهایت می سازی ، روزهایی که داری با بلاتکلیفی ات بر سر بودن یا نبودن عشق کلنجار می روی ... فقط دلخوشی ِ این  که هست و می شنود ، آرامت می کند ... کمک کردن اش را نمی خواهی  ... بودنش را می خواهی 

حالا که نیست چه ...  

۱۳۹۰-۰۶-۰۳

رو سر بنه به بالین

دلم یه کم زندگی  بدون دغدغه می خواهد ، دوستی ِ بدون درد سر ، مهربانی بدون ِ افسوس و آشنایی ِ  بدون دلتنگی می خواهد ، دلم می خواهد هی فکر نکند که چه می شود و چه نمی شود ، اصلا دلم فکر کردن و حساب کردن نمی خواهد ،نمی خواهد دو دو تا چهار تا بکند ،  دلم یک هفته ی بارانی و تنهایی و نوشتن می خواهد و بس 




یک چیزهایی را هم نمی تواند ندید بگیرد این دل ِ  لعنتی ، دلش یک دوست می خواهد که ... 




 نه نمی خواهد اصلا ، هیچ نمی خواهد 

۱۳۹۰-۰۶-۰۱

من از اون شب های بیتابی می خوام

راستش فکر می کنم بعضی آدم ها نمی فهمند وقتی آدم بغض می کند یعنی چه؟ وقتی حرف نمی زند ، وقتی چشم اش می سوزد، وقتی حواسش هست جلوی شما بغض ِ لعنتی نشکند ...


آدم ها هیچ کدام اش را نمی فهمند



۱۳۹۰-۰۵-۲۸

لحظه های بی قصه رو طاقت ندارم

گاه یک کلمه است که نمی گویی ، یک لحظه ی کوتاه که تصمیم می گیری حرف نزنی ، فقط یک لحظه ی کوتاه است ها که نمی گویی حرف ات را و فرصت از دست می رود و حالا تو می مانی و یک حسرت که عمری می ماند حتی 


مگر می شود بگویی که هیچ وقت اینگونه نبوده و همیشه حرف هایت را زده ای ، و اگر اینگونه است چه خوشبختی تو که حسرت لحظه ی از دست رفته  را هیچ وقت نخواهی داشت  



۱۳۹۰-۰۵-۲۴

بگفت آشفته از مه دور بهتر

همیشه دلم می خواست منظومه خسرو وشیرین را داشته باشم، خوانده بودم اش اما کتاب ِ خودم نبود ...نخردیم اش شاید چون دلم می خواست این کتاب رو هدیه بگیرم 
حالا می گویند این کتاب هم از تیغ سانسور در امان نمانده است و قرار است هم آغوشی ها و میگساری هایش حذف شود...
تا چاپ قدیمش تمام نشده یکی اینو به من هدیه بدهد خب ! انتظار زیادی نیست ها

۱۳۹۰-۰۵-۲۰

با کوچه آواز ِ رفتــــــــــن نیست

اهل فرار نبوده ام هیچ وقت ... ماندم و جنگیدم همیشه ؛ حتی وقت هایی که نباید هم
این روزها ، هر چه فکر می کنم دلیلی برای ماندن نیست ... می دانم باید بروم اما کجای اش را نمی دانم حتی نمی دانم برای چه باید بروم ... دلم می خواهد بروم ... همین